شعری زیبا


تنهایی...

با اشک هاش دفتر خود را منور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان “واژه” هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان “واژه” هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید
حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید

در خون کشید قافیه ها را، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود

او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن…
پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن…

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن…
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن…

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:شعر زیایی درباره محرم,محرم,یاحسین,ساعت 18:10 توسط علی




قالب جديد وبلاگ پيچك دات نت